کد مطلب:166222 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:268

شهادت امام حسین
97) ابومخنف گفت: حجاج از عبداللَّه بن عمار بن عبد یغوث بارقی نقل كرد: عبداللَّه بن عمار را به دلیل حضور در قتل حسین سرزنش نمودند. او گفت: با نیزه به حسین حمله كرده و به او رسیدم. به خدا سوگند اگر می خواستم او را نیزه می زدم ولی در نزدیكی او منصرف شدم و گفتم چرا من عهده دار قتل او شوم! دیگری او را خواهد كشت؟ پیادگان از راست و چپ به حسین حمله كردند و او نیز به آنان حمله كرده و آنها را متفرق و پراكنده نمود. حسین در این هنگام لباسی از خز به تن و عمامه بر سر داشت.

راوی گفت: به خدا سوگند هر گز دل شكسته ای را ندیده ام كه پسر، اهل بیت و یارانش كشته شده باشد و او این گونه محكم، بدون ترس، با آرامش خاطر و با جرأت باشد. سوگند به خدا تا كنون هیچ كس را مانند او ندیده ام. پیادگان همچون بز ماده ای كه گرگ به آنها حمله كرده است از راست و چپ او عقب می نشستند.

راوی گفت: به خدا سوگند او در چنین وضعی بود كه خواهرش زینب، دختر فاطمه در حالی كه به نظر می آمد گوشواره های او میان گوش و گردنش آویخته است، بیرون آمد و می گفت: ای كاش آسمان به زمین می آمد!، عمر بن سعد به حسین نزدیك شده بود. زینب گفت: ای عمر بن سعد، اباعبداللَّه را می كشند و تو نگاه می كنی! راوی گفت: من می دیدم قطرات اشك بر گونه ها و ریش عمر بن سعد جاری بود و از زینب و حسین روی برگرداند.

98)ابومخنف گفت: صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم نقل كرد: حسین (در آن هنگام)


لباسی از خز به تن داشت و معمم بود و خضاب كرده بود. راوی گفت: قبل از مرگ بر پاهای خود ایستاده و همچون سواركاری شجاع حمله كرده و می جنگید شنیدم كه می گفت: آیا برای كشتن من عجله دارید! سوگند به خدا بعد ازاین هیچ یك از كشتارهای شما به اندازه كشته شدن من خداوند را خشمگین نخواهد كرد، به خدا سوگند امیدوار و مطمئن هستم كه خدا مرا به دلیل سستی شما در دین گرامی داشته و به گونه ای كه نخواهید فهمید انتقام مرا بگیرد. سوگند به خدا، بدانید، وقتی مرا كشتید خدا شما را با یكدیگر به نزاع انداخته و خونتان ریحته و با این نیز راضی نمی شود و عذاب دردناك شما را افزون می نماید.

راوی گفت: حسین مدت زیادی از روز زنده بود. اگر دشمن می خواست می توانست او را بكشد اما برخی از سپاه كوفه از این كار پرهیز كرده و مایل بود شخص دیگر او را بكشد. شمر بر آنان فریاد زد: وای بر شما؛ چرا این مرد را نگاه می كنید؟او را بكشید، مادرتان به عزایتان، بنشیند! پس، از همه سو به او حمله كردند. زرعة بن شریك تمیمی ضربه ای به قسمت چپ او زد: و ضربه ی دیگری بر شانه اش خورد و در حالیكه حسین خسته و كوفته شده بود باز گشتند. در این حال سنان بن انس بن عمرو نخعی با ضربه نیزه ای او را به زمین انداخت. سپس به خولی بن یزید اصبحی گفت: سر او را جدا كن. او می خواست این كار را انجام دهد كه لرزه به اندامش افتاد، سنان بن انس به او گفت: خدا بازوهایت را شكسته و دستانت را قطع كند! و خود به سوی حسین رفته و سر او را جدا كرد و به خولی بن یزید سپرد. اگر قبلا به بدن حسین (ع) شمشیرهای زیادی خورده بود.